دل به دست سفر دادم، بازم راهی ایستگاه

دل به دست سفر دادم، بازم راهی ایستگاه
جای گلوله‌ی آخر، عشق تو توی خشاب بود

ایستگاهی پر از خداحافظی نابود
بلیتم دست خودم، دلم ولی تو تب و تاب بود

سفری دور و دراز، با تو اینجا خداحافظ
واگن سرد و خالی، دل‌تنگی من یه عذاب بود

ساعتا می‌زدن، وقت رفتن فرا می‌رسید
دست تکون می‌دادم، ولی دلم جنگ و جدال بود

روی شونه‌هام یه بار، از دل‌تنگی سنگین
هوا معطر به دود، دلم گرفتار تو غبار بود

پنجره بارونی، تصویر تو می‌افتاد
چشم تو چشم من، آینه‌ای به انتظار بود

روی صندلی خالی، هنوز عطر تو مونده
صدای قهقه رفتن، توی گوش من انگار بود

قطار می‌لرزید، دلم اما بیشتر
اون گلوله‌ی آخر، به جون من اثر داشت یا به قرار بود

هنوزم توی ایستگاه، یه صدایی می‌پیچه
مث خنده‌هات، که یادگاری جا می‌موند و آزار بود

می‌دونستم باید برم، تو نظر به راه بودی
زندگی قطار بود و عشق، تنها مسافر خوب این سفر دشوار بود

مسعود مالمیر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.