سحر گفتم ببینم من رخ و زلف نهانی را

سحر گفتم ببینم من رخ و زلف نهانی را
ندیدم او شنیدم من جوابش لنترانی را

ز بوی طره ای آن شب که از کویت سحر آمد
دلم می‌سوزد از بویت که سوزاندی جوانی را


امیر حسام دیناری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.