باز بارانت زدی بر دل و هم جان من

باز بارانت زدی بر دل و هم جان من
باز هم من آمدم تا ببینم آن ثمن

بَه چه بارانی صفاست، بر دلم او رو به راه ست
بَه عجب باران شدم، بهر من شور و نواست

ناز آمد در بغل، قطره ها شد چون فسل
حال با باران روم سوی کندوی عسل

باز باران او شده، روی من ریزد هما
نور او بر دل زده چه صفا دارد خدا

همچنان در قطره ها می روم سوی هدا
قطره قطره شد بَرم، تیر مژگان صبا

بارش باران بوَد هدیه ی شهلا به من
هی شوم من مِی زده از تو روی این چمن

عرشیت آمد گُلم در کنارت سنبلم
سیّدم خود کرده ای ای همه جان و دلم

سید جعفر مطلبی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.