همچو سنگ ، بی احساس

همچو سنگ ، بی احساس
همچو شب ، بی اعتماد
همچو سراب ، مشکوک
همچو عشق ، دردناک
همچو من ، تنها


سر بر بالین آسمان می گذارم
در خیال فرشته ها می خوابم
فرشته ای در قلبم می تپد
هی خودش را می کشد و زنده می شود
ابلیس در مغزم مست می شود
و فرشته را سجده می کند
زمان در چشمانم مسخ می شود
و مسیرش را گم می کند
دستانم رویا می بینند:
موهای بلندش را نوازش می کنند
در چشمانش آتش گر می گیرد
از شعرم چون قلبی زخمی
خون گرم می چکد
زیبارویی سنگ دل
که شرار آتشش دل عاشق می شکند
در سکوت خون می خورد
و من هی سبز می شوم و میمیرم


و چه میشد اگر :
همچو سنگ ، محکم
همچو شب ، آرام
همچو سراب ، زلال
همچو عشق ، شیرین
همچو من ، عاشق

کامران پروانه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.