ساعت که به صفرِ عاشقی نزدیک است

ساعت که به صفرِ عاشقی نزدیک است
چون رشته یِ مِهر بینِ ما باریک است !

آن ثانیه از لبت گلوگیر شدم !
این لحظه جگر سوزِ چرا و لیک است

دستی که مرا کشیده بیرون از چاه
امروز به رویِ ماشه یِ شلیک است

دسته گُلِ خشکِ رویِ قبرش از کیست !
از جشنِ شبِ ماه رُخی تاریک است

چرخید همان عقربه در صفرِ تو شد
گنجشکِ اشی مشی , زمستان نیک است؟!

میثم علی یزدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.