برای دل شکسته ام مهمان ناخوانده بودی که

برای دل شکسته ام مهمان ناخوانده بودی که
باران شدی در خیالم
انگشت به شیشه ام زدی
شعری از حنجره ام متولد شد و
شیون شدم بین آغوشِ آشفته ی
لولای شکسته ی قاب پنجره ای غمگین
که روزهای پائیزی در آرزوی زمستان بود؛
افسوس کسی که رخت سپید بر تن داشت
قسمتش بود بی اختیار یک عمر ببارد
و رعد و برق چشمانش را
مثل لبخند عکاس باشی
قاب کرد به دیوار فراموشی,
انگار چشمت همچون شبنم
چکانده بود قطره ای را
مثل اشک های سقوط کرده
از گونه های گُلبرگ گُلدان ها
و از ایوان کنار تختخوابم
به خاک بوسه زد گلایل سفیدی
که خواب اَبدی را در چشمانم کفن می کرد!


مرتضی سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.