خبر خوب اینکه؛
ابرها هرگز حریفِ آفتاب نشدند
نه شادیها و نه دردها ، ،
مطلق و همیشگی نیستند ...
این روزها هم خوب یا بد،
سیاه یا سفید؛ تمام میشوند...
میآید
عشق.
عشقی که با کولیان
شراب جادههای تلخ را مینوشد
عشقی
که در عمق آبکندی سبز
دل ماه را
به اسیری گرفته است
عشق
عشقِ کور
با برفِ نو و
کبکِ سرشار
و به دست اوست
خنکای روح و آتش دل
این عشقِ بیقرار
آمده از صبحِ جنونزده و
آویخته بر دروازهی عصرگاهان محزون.
حسین صداقتی
اگر روزی پسر دار شوم حتما به او خواهم گفت
پسرم
چه جَرّاح شوی،چه مهندس، چه آتش نشان،چه پلیس،چه...
باید بدانی
دخترها علی رغم ظاهر نحیف و ظریفشان
آنقدر قوی هستند که بارِ یک عشق سنگین را به تنهایی برای سالیانِ سال یا حتی یک عمر به دوش بکشند
درد بکشند و صدایشان در نیاید
زبانشان درد می کند برای درد دل های دو نفره دوست دارند همه ی عالم بفهمند چقدر دوستش دارند اما
لال مونی می گیرند
آنجاست که باید همه ی درد دل ها را بریزند تو خودشان و ...
قلب مهربانی دارند و پُرند از لبخند و محبت
اما
در عشق حسودند و حسود...
"تو که مال منی تا به ابد مال منی..."
این شعار آن هاست...
پایبند عشقند و اسیر معشوق...
نیاز به یک زبان برای عاشقانه های دلخواهشان و یک گوش برای شنیدن حرف هاشان دارند
زبان و گوششان که فراهم باشد
چشم و دلشان سیر می شود گُل از گُلِشان می شکفد و نغمه عاشقے سر می دهند ...
آن وقت می شوند زیباترین زن جهان از خوشبختیِ زیاد...
آنقدر زیبا که دوست داری قابشان کنی و در طاقچه شان بگذاری،هی نگاه کنی و دورشان بگردی...
هی دوستشان بداری و هی دوستشان بداری...
دخترها قهرمان زندگی خودشان هستند و فقط خودشان طعم شاهکارهایشان را می چشند
پسرکم
قبل از آنکه به دختری بگویی دوستش داری
خوب فکرهایت را بکن ، آن گاه ابراز علاقه کن
ابراز علاقه که کردی،لرزش چشمش را
که وجودش را دیدی،دلش که قنج رفت،احساس پیروزی نکن
تازه مسئولیتت سنگین شده و باید مردِ عمل باشی...
عزیزِ دلِ مادر
یادت باشد دخترها مثلِ گُل اند و دلشان نازک تر از برگ گُل...
نباید دست به دست بچرخند...ریشه کَنشان کنی می میرند،
دست به دستشان،پژمرده ! دست به رویشان بکشے ناز و تنعم تحویلت می دهند
آن گاه می توانی چشم هایت را بسته و آرام استشمامشان کنے...
بوی مریم، بوی شب بو، ارکیده...
عاشقِ جذبه و اُبُهّتِ مردانگی اند اما لبخند خش دار و بَمَت را نیز عاشقند...
اصلا دخترها نم نم بارانِ عصرگاهیِ پاییزی اند
محبت می بارند و به سادگی عشق می آفرینند...
یادم باشد...
یادم باشد به پسرم عشق ورزیدن را یاد بدهم
چگونه دوستت دارم گفتن را...
چگونه پای دردِ دلِ یک زن نشستن را...
چگونه قشنگ خندیدن را...
عاشقی که فقط ...
نغمه ی نسیم
با ترنم باران به هم آمیخته بود
فرشته ها با قطره های باران به زمین آمده بودند
من به تماشا ایستاده بودم
پروانه مدی
چشمانت رنگ پائیز من است
که صدای خش خش برگ ها
همچون سمفونی باران
ساز ناکوک دلم را می نوازد؛
وقتی گریه اَم می گرفت
به هر ساز نگاهت رقصیدم
با واژه های مژگان بلند تو
میان دلتنگی هایِ شعر آسمان مغموم
که از گونه هایت می چکید
بر روی دفتر شعرم،
انگار این آهنگ غمگین را
عاشقانه در گوشه ی قلبم زمزمه می کردی!
مرتضی سنجری
ابروانت را بالا پایین نکن
زبانت را نکش به لب هایت
موهایت را هی
باز و بسته نکن
من ساده ام
جواب اطوارهایت را
بلد نیستم
من دوستت دارم و
این تمام شعر من است!
بیــــــــژن_ســــــــام
شاعری،
این نیست
که تنها
تن ها را
لرزاند!
دلی را
بلرزانی
اگر،
شاعری...
محمد ترکمان