عقربه های بی رحم زمان

عقربه های بی رحم زمان
توان دزدیدن لحظه ها را ندارند
اگرچه کند پیش برود
من لحظه ها را خواهم ساخت
چرا لحظه هایمان با هم نمیخوانند؟
وقتی لحظه ای در خاطرت
خیالی از مرداب را جای نمی‌دهی
زمان برایم کند میشود
هر لحظه صدای مرگ را می‌شنوم
نیلوفر
من از تو چیز بزرگی میخواهم
وجودت را همه دارند
اندکی اعتماد به من بنوشان
برای من یک فنجان ،خنده تلخ تو کافیست
کندی زمان اگرچه پیرم کرده
جوانیم را در لحظه ای میدانم
خاطرت برای مرداب پرواز کند
نیلوفر
با آخرین غروب قرن، زمانم را گرفتی
ولی من لحظه طلوع آن را خواهم نوشت.

حسین بهشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.