| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
به آغوشم بیا تا عشقمان سنت شکن باشد
میان ما نمادِ صلح، جنگی تن به تن باشد
گذر از هفت خوان عشق بی شک غیر ممکن نیست
به شرط اینکه تهمینه کنار تهمتن باشد
بساز افسانه ای از ما که کار ما تمام وقت
نباید تکیه کردن بر اساطیر کهن باشد
بخند آری که چیزی غیر لبهای تو قادر نیست
به زیباییِ یک غنچه زمان وا شدن باشد
چه باید گفت غیر از این که تو باعث شدی یک عمر
به چشمم آخر مردانگی، یک شیرزن باشد
یقین دارم که حتی سایه ام از پای می افتد
اگر مانند تو در زندگی همپای من باشد
من میرفتم
میرفتم تا در پایانِ خودم فرو افتم
ناگهان، تو از بیراههی لحظهها
میان دو تاریکی
به من پیوستی...
سهراب سپهری
بیا دیگر به تاثیر مسکّنها امیدی نیست
میان کلّ داروها فقط چشمت اثر دارد
امان از رازهایی که درون سینه میمانند
و گریه قصد دارد تا از آنها پرده بردارد...
علی_صفری
باید بلد بودم شنا را...! مشکل از من بود
در اینکه من غرقش شدم دریا مقصر نیست
روزی که میرفتم به سمتش تازه فهمیدم
صیاد هم در صید ماهیها مقصر نیست!
رویا_باقری
انگار
در تضادیست
همیشگی
خاطرات تو
و
خوابهای من!
آن می آید
و این
فرار می کند!!
سیدابراهیم_میری
میشه از این کلام هگل حیرت میکردم که میگفت:
تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد،
وضعیت متحجر است، وضع بیتحرک مرگ،
و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد وضعی است که
در آن نهتنها فرد، که کل جامعه، در حال مبارزهای مدام،
برای توجیه خویش است. مبارزهای که به وساطت آن
جامعه بتواند جوان شود
و به اشکال زندگی جدیدی دست یابد.
در زیرِ بارِ منّتِ پَرتو نمیرویم
دانستهایم قدرِ شبِ تارِ خویش را...
صائب تبریزی