اگر امید رنگی داشت

اگر امید رنگی داشت
آبی می‌شد
همچون دریا

همچون آسمان
بی‌کران

اگر امید نامی داشت
محبّت می‌شد
همچون خوب
همچون زیبا
پایان‌‌ناپذیر

اگر امید سخنی داشت
عشق می‌شد
همچون سوختن
همچون خاموش شدن
بی‌هیچ دودی

علیرضا شعبانی

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها پی تو گشته‌ام

هزار سال میان جنگل ستاره‌ ها
پی تو گشته‌ام
ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی،

کسی صدات می‌کند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز هم‌زبان
تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟

"هوشنگ ابتهاج"

عشق

تو می توانی برای کسی که
از او خون زیادی رفته است کاری کنی؟
وای اگر دهان تو
وای اگر دست های تو
وای اگر نفس های تو
کاری می توانستند با ته مانده های من بکنند کارستان
بیا و یادم نیاور که کیستم
من برای تحمل این چند تکه گوشت و استخوان آویزان به
زندگی
دنبال عامیانه ترین معنای عشق در تو می گردم


"فرنگیس شنتیا"

زمانش که برسد

زمانش که برسد ؛ خواسته هایت ، داشته هایت شده اند و آرزوها ، ...
زمانش که برسد ؛ خواسته هایت ، داشته هایت شده اند و آرزوها ، جزئی از روزمرگی هایت .

زمانش که برسد ؛ رفتنی ها رفته اند و ماندنی ها ، عزیزترین دلخوشی هایت شده اند و تو یاد گرفته ای که با ساده ترین چیزها شاد باشی .
زمانش که برسد ؛ تو سرد و گرمِ روزگار را چشیده و به این نتیجه رسیده ای که عاقلانه ترین کار همین است ؛ که با داشته هایت شاد باشی و امیدوارانه برای آرزوهایت تلاش کنی ، و به این ادراک خواهی رسید ؛ که دنیا کوتاه تر از آنی ست که آرامشت را برای غصه های بیهوده و رنج های بی نتیجه خراب کنی .
می رسد زمانی که آینه ها فقط لبخندهای تو را ببینند ، زمین اشتیاقِ تو را به دوش بکشد و زمانه ، اتفاقات خوب را حوالی تو بیندازد ،
زمانی که غصه و اندوه های زودگذر ، پشت دیوار بی تفاوتی ات ، ته نشین خواهند شد ،
و تو با صدایی بلند و آرامشی عمیق ، زندگی خواهی کرد ...

#نرگس_صرافیان_طوفان

تنم

تنم
تنم که گل می کند زیر انگشت های مبارک تو
به جان عزیزت قسم که مرده مرا از گور بیرون می کشند
می گذارند زیر باران گناهانش شسته شود
و آن گاه می گویند برو
هنوز بر تن تو
تکه های کبود نشده از عشق بسیار است

فرنگیس شنتیا

هیس !

هیس !

خدا گوشه ای نشسته و دارد گریه می کند

این دستمال تمیز را بگیر و

اشک هایت را پاک کن ای خدای مظلوم مهربان

می خواهی برایت کمی آب بیاورم؟

سرت را بگذار روی سینه های من

جز لابلای این باغ پارچه ای

دیگر جای امن و امانی برای تو نیست

سینه ی ورم کرده ی زمین تاول آبدار چرکی زده است

و آن که در گنداب های ولرم لیز لزج فرو می رود و می پوسد

همان جثه ی لگد خورده ی عشق است

نبینم که آه می کشی ای خدای خوب من

کمی چشم هایت را ببیند

و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن

به این که مثلا بیدارشویم و باران

همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد

به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد

به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن

به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی

به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من

به انگشت های کریم و خسته ی خودت

به همه چیزهای قشنگ

تو باید دوباره بخندی

حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من

حالا بخواب و اصلا نترس

از صدای زوزه ای که آن بیرون

آرزوهای کهنسال تو را

با تیر و ترکش و تیغ و تفنگ تکه پاره می کند

فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز

چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم

شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.

"فرنگیس شنتیا"

آن که برگشت و جفا کرد

آن که برگشت و جفا کرد

به هیچم بفروخت

به همه عالمش

از من نتوانند خرید

"سعدی"