قساوت دست است و

قساوت دست است و
بی زبانی سنگ
که نارس می افتند بر خاک
میوه های کناره ی پرچین
از درخت هایی
که گردن می کشند
بر کوچه باغ ...


هوشنگ_رئوف

کلید را در جمجمه‌ام بچرخانو داخل شو!

کلید را در جمجمه‌ام بچرخانو داخل شو!
به آغوشِ اعصابم بیا
در تاریکىِ سرم بنشین
اتاق را بگردو هرچه را که سال هاست پنهان کرده‌ام،
از دهانم بیرون بریز ..


گروس عبدالملکیان

نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟"

نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟"
و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..."
نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود

بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد.

که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی.

نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد،

نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها...

که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست!

نرگس صرافیان

اگر روزی کسی را دیدید که می خندد،

اگر روزی کسی را دیدید که می خندد،
پیش از آنکه به خنده هایش شلیک کنید
از خود بپرسید
او خندیدن را از کجا آموخته است؟
هر آدمی که به دنیا می آید گریستن را بلد است،
زیرا گریه جواز ورود به این جهان است
اما، خندیدن را باید آموخت
و آنکه می خندد حتماً برای آموختنش
رنج بسیار برده است.
آنکه لبخند می زند، نوح است
زیرا توانسته در طوفان زندگی قایقی بسازد.
هر لبخند قایقی ست و آنکه لبخند
می زند یعنی توانسته روی رودِ روانِ اشک هایش قایقی بیندازد و دور شَود
از جزیره های سرگردانی و اندوه.
اگر روزی کسی را دیدید که می خندد،
پیش از آنکه به خنده هایش شلیک کنید
از او بپرسید او خندیدن را
از کجا آموخته است ...

عرفان نظرآهاری

نخستین‌باری که تو را دیدم

نخستین‌باری که تو را دیدم
زخمی داشتی،
زخمی دهان‌ وا‌ کرده
برای دیگری،
من تو را
با وجود آن زخم‌هایت
دوست داشتم.

زندگی از اونجا سخت شد که

زندگی از اونجا سخت شد که
.
.
.
.
.
.
.
تو حموم جای آواز خوندن شروع کردیم به فکر کردن

تاریخ عشق

یاد گرفت با حقیقت زندگی کند. نه اینکه آن را بپذیرد، بلکه با آن زندگی کند. مثل زندگی کردن با یک فیل بود. اتاقش خیلی کوچک بود، و هر روز صبح فقط برای اینکه به دستشویی برود باید به زور از کنار حقیقت رد می‌شد و برای رسیدن به گنجه لباس و برداشتن لباس زیرش، باید از زیر حقیقت می‌خزید.

نیکول گراوس
تاریخ عشق