تنم به یاد تو امشب تب جنون دارد

تنم به یاد تو امشب تب جنون دارد
و خیره مانده به تیغی که میل خون دارد
چه التهاب عجیبی به جانم افتاده  
به نبض من شریان حالت سکون دارد

در اِنتحار نفس از سخاوت سیگار
حریم امن خیالت کشنده شد اینبار
مدام پنجه کشیدم به روی مرگ و هَوَس
گواهم این همه خط و خراش بر دیوار

اگرچه ابر بهارم ولی نمیبارم
عقیم مانده زبانم میان افکارم
در آستانه ی طغیان علیه این دردم
و بغضِ سرخِ مهیبی که در گلو دارم

اگر چه بند حرام و حلال های همیم...
دچار شوق رسیدن ولی محال همیم...
ببین نمیشود انگار مال هم باشیم
دو چشمه ایم موازی ولی زلال همیم

اگر چه بر تنِ من عطر مرگ پاشیده
فرشته ای که هوس چِکّه کرده از بدنش
ولی حضور تو در روح شعر من باقیست
و تا همیشه شدی خانه و تن و وطنش


مهدی رحیمی

چه گِران میگذرد عمر چقدر بی تابم

چه گِران میگذرد عمر چقدر بی تابم

به جهان دیده گشودم
به درون در خوابم

من کیم ؟
یک تَن و یک ذهن؛ پر از فکر وخیال

چو عقابی که اسیر است
 ندارد پروبال

کودکی را گذراندم به فراغت به نشاط
بیخیال از غم و اندوهِ حیات

چو جوان شد تن و روحم؛ بدویدم پی عشق
زِ جوانی همه دنیا چو بهشت

گردِ پیری؛ به یکباااره چون؛ بادِ خزان
بِنِشست بر تن و روحم چو شنهای رَوان

من و حسرت من و آه؛ آرزوهای تباه
کاش میشد که دِگر؛ نَگذَرد ثانیه ها

شاید این پایان نیست شاید این آغاز است
شاید این دلهره ی اولین پرواز است ...


مهدی رحیمی