اگر خوشحال و خوشبختی و پر امید ،کتمان کن

اگر خوشحال و خوشبختی و پر امید ،کتمان کن
به چشم خلق نالان شو ،نگاه خویش گریان کن
نمی‌بینند این مردم که در شور و تب و تابی
تو حتی حال خوبت را میان جمع پنهان کن
چو دریا باش ناارام و با امواجِ طوفانی
تمام حرف هایت را درون سینه زندان کن
چه خوشحالند بعض ها تو را آشفته می بینند
بیا این حال ویران را به دست عشق درمان کن

خودت باش و خداو خلوتی تنها و حالی خوش
همه راز دلت را در سرای سینه مهمان کن

لیدانظری

از هرچه وفادار وفادارتری

از هرچه وفادار وفادارتری

هم اهل دلی و هم خدای هنری

در دفتر خود بین هزاران تصویر

نقاش تورا کشیده تا دل ببری


لیدانظری

از سبزیِ این دیار نامی ننوشت

از سبزیِ این دیار نامی ننوشت

از فصل شکوفه زار نامی ننوشت

جامانده تنِ خستهِ ی من درپاییز

تقویمِ دل از بهار نامی ننوشت


لیدانظری

پاییز باز خانه ی دل را به غم کشید..

پاییز باز خانه ی دل را به غم کشید..
خواب از دوچشم عاشق این غم زده پرید
باز آسمان گرفته و افسرده شد زمین
درغربت نگاه من فصل خزان رسید
باغی که پر ز غنچه و گلهای لاله بود
سرزد خزان و بی هوا گل شاخه شاخه چید
یکباره در نگاه جهان غم طلوع کرد
هر لحظه قلب اسمان از عشق ناامید
آمد خزان سرد و هزاران دل غمین
اه از زمانه،، اینچنین ناز خزان خرید


لیدانظری

عاقبت از دست این دنیافدایی می شوم

عاقبت از دست این دنیافدایی می شوم
یک شب از غمها رها گشته خدایی می شوم
چون پرنده درقفس بستند بالم راولی
آخرش پر می گشایم کبریایی می شوم
من خدا را در وجودم دیده ام هر ثانیه
لحظه لحظه با حضورش کیمیایی می شوم
آرزویم سمت و سوی خالق خود رفتن است
تا ببینم آسمانش راهوایی می شوم
در زمین جایی برای زندگی باعشق نیست

ای دل اینک غم نخور من هم سمایی می شوم

لیدانظری

در تاب و تب زمانه غرقیم همه

در تاب و تب زمانه غرقیم همه
با موج غم عاشقانه غرقیم همه
دریای نگاه ما ندارد ساحل
در خویش چه بی کرانه غرقیم همه


لیدانظری

مرا ببخش اگر حرف نابجا گفتم

مرا ببخش اگر حرف نابجا گفتم
از این که عاشق رویت شدم ،خطا گفتم
که عشق مثل دروغیست ،آشکار شود
و من که نام تورا جای ربنا گفتم
همیشه ساده دلان عاشقان دلسوزند
چگونه از تو سرودم ،چرا ،چرا گفتم
غزال چشم تو هربار میل رفتن داشت
و من به عشق نگاهت ترانه ها گفتم
شبیه بغض شدی درنوای غمگینم
از این که بی تو شکستم به هر کجا گفتم


لیدانظری

آوای زمستانم ،اکنون تو بهارم باش

آوای زمستانم ،اکنون تو بهارم باش
دنیای پرآشوبم آرام و قرارم باش
تقدیر نشان کرده آیینه ی قلبم را
هرچند شکستم من،ای یار حصارم باش
دیدی که دراین دنیا محکوم به مرگم من
تالحظه ی جان دادن همواره کنارم باش
هربار غریبانه شب گرد دل خویشم
گم گشته ی راه تو ،ماه شب تارم باش
عمریست که در خلوت دل غرق خیالت شد
دریای امیدمن،هرلحظه تو یارم باش

لیدانظری

من ،خسته ام عمری از این دنیای آشفته

من ،خسته ام عمری از این دنیای آشفته
دیریست غرقم بین این دریای آشفته
تاصبح بیدارم کنار غصه های خود
ترسد نگاه سردم از رویای آشفته
ماندم چرا تقدیر هم با من نمی سازد
باید بمانم پای فرداهای آشفته
آری به چشمم آسمان هرلحظه بارانیست
عمری نصیب ماست این سرمای آشفته
اغوش واکن خاک تا هم بسترت باشم
دلتنگم از دنیای نازیبای آشفته

لیدانظری

خوبست که مثل من پراحساسی ,تو

خوبست که مثل من پراحساسی ,تو
زیباو ظریف و ناب ,الماسی ,تو
حظ میکنم از نوای گیرایت,عشق
چون شاخه ی پرشکوفه ی یاسی تو

..........................................

درمن ,مَنِ عاشقی که بی تاب ترست
هربار به سینه عشق من ناب ترست
امشب که تمام عاشقان سرمستند
ای دل شب عشق باتو جذاب تراست


..................................‌.‌‌‌‌......
ای عشق مرا کجای دنیا بردی
هرلحظه تنم را به تمنا بردی
ای عقل تو هم کنار احساسم ,باز
ناخواسته دل به سوی رویا بردی

.......................................

لیدانظری