تو باید می دیدی

تو باید می دیدی
شبهایی که ماه روی آب می آمد
و سایه ها چون اشباح مضطرب
به پشت بامهای کاهگلی پناه می بردند
من مشتهایم پراز ترس می شد
خورشید در من غروب میکرد
شب هی کش می آمد
کش می آمد

در خواب می دیدم
خواهرم در باغچه انگور می چید
و مادرم می گفت
دانه های انگور
از ترس تنهایی به هم پناه برده اند
و من
از ترس تنهایی
تو را صدا می زدم

کاش بودی و می دیدی
من با هر سوزی که از چشمم برپا می شد
پاییز می شدم
و می دیدم
برگریزان خودم را


فریال معین