ما فکر میکردیم
جهان از تنهاییِ مان بزرگتر است.
چمدان برداشتیم
و راه افتادیم به هر کجا که رسیدیم،
تنهایی دهان باز کرد و
جهان از چمدانمان ریخت
افسانه سعدیخانی
ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
برگرد ...
من تنهایى ؛
زورم به تنهایى نمى رسد ...
☆☆°•●*● ــــــــــــــــ❤ــــــــــــــــــ ●*●•°☆☆
کوچ پرنده ها را دوست ندارم
میدانم
پرنده ی که کوچ کند
دل کندن را بلد است...
من یا کریم های پنج دری خانه ی مادر بزرگ را
به تمام پرستوهای مهاجر
ترجیح میدهم
یا این گنجشک های کوچک
که تمام زمستان را میلرزند
اما
میمانند
تا من پشت پنجره م
تنها نباشم....
خیال میکرد
با اجنه مرتبطم!!
نمیدانست گاهی تنهایی
آدم را
به حرف زدن با خودش وا میدارد
"امیر خوشاوی"