به چشم و منظرِ من، رویِ روزگار خوش است

به چشم و منظرِ من، رویِ روزگار خوش است
کنارِ خندهٔ تو، عطر و بویِ بهار خوش است

نسیمِ صبح می‌دهد هزار پیامِ روزِ امید
برای دل منتظر، طعمِ انتظار خوش است

دلم چو شاخهٔ خشکیده، سبز خواهد شد
اگرچه راه دراز است، شوقِ بهار خوش است

بهار، مرا ز رنجِ زمستانی رها می سازد
سکوتِ باغ، کنارِ صدایِ جویبار خوش است

چو آدمی دل بسپارد به شوقِ نو شدنش
برای روحِ خسته از فصل‌ها، قرار خوش است

بیا، باقر که با تو در این مسیرِ سپید دلخوشم
که با حضورِ تو هر لحظه لیل و نهار خوش است

مگر ندیده‌ای آیینه، گردشِ ایّام سال را
بهار، فصلِ جوانی‌ست؛ این بی‌اعتبار خوش است


باقر رجبی ویسرودی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد