| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
باد… یا خطی عمودی از شانههایت؟
نمیدانم
اما جهان
همان یک لحظه میایستد
وقتی از میان هوا رد میشوی
ماه؟
نه تو
انعکاس درد روی ذهن
که نور را برای چند ثانیه
مردد میکند
تنِ تو…
نه جسم است، نه روح
حافظهای سیال
که از پلههای خاموش جهان
بالا و پایین میرود
تا معنی «حرکت» را بنویسد
قدمهایت…
گاهی حس میکنم
دلیلهای تازه اختراع میکنند
بهار؟
نه
لایهای از هوای بینامی
هوایی که اگر از گوشهٔ چشم نگاهش کنی
فصلها ترتیبشان را
فراموش میکنند
تو شیرینی نیستی
کریستالی از «مزه»ی بیدهان
که روی روز میریزد
و شب را از درد تاریکی نجات میدهد
تو…
تمام شدهای
مثل جملهای که نقطه نمیخواهد
و من
در واژهٔ اول گیر کردهام
جایی که معنا هنوز
دلش نمیآید متولد شود
اما هنوز
به مدار تو میچرخم
مثل سیارهای بیخبر از خورشید
که فقط میداند
باید بچرخد
هالهٔ شناور تو
مثل موجی
که به دیوار شنی ذهن میخورد
و رنگی میسازد
که هیچ زبانی نامش را ندارد
از همان رنگ
زنده میشوم
دل من، این ظرف ترکدارِ قرنها
در حضورت صدای آب میگیرد
و بر پوست
چیزی مثل باغ
جوانه میزند
تو…
نه پالس نرمی،
نه الماس مذاب،
نه هیچ استعاره کهنه
تو هاله شناور هستیای
نقطهای که جهانم را
یاد خودش میاندازد
شیوا فدائی