| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
آفتاب،
در شقیقههای گرمِ خیابان
به نیمه میرسد،
و عطرِ گلهای وحشی،
از لفافهی چادرهای شبزده
به رقص درمیآید...
در تقاطعی همیشگی،
با اشتیاقی
در امتداد ویرانی،
و تردیدی
به وسعتِ زیباییات،
به انتظار میمانم...
چه روزهایی!
با تپشهای آشوبزدهام
از مدرسه برمیگشتی،
و من
تمام تاریکیام را،
در درخششِ چشمهایت
گم میکردم...
از روزهایی،
که به آیههای فرازمینی
در اعماقِ نگاهت،
دخیل میبستم،
تا به ابدیتی موهوم
چنگ زده باشم...
وَ چه گِرِهی افتاد
در نخستین تلاقیِمان،
که تا واپسینِ نفسها،
مرا به ورطهی نابودی
میکشانی...
آنجا که عشق
در ژرفای وجودم
رخنه کرده بود،
ذرهذرهام
در تولدی دیگر
شکل گرفت،
ومن برای همیشه
فراموش شدم...
چه دنیایی!
تو بودی،
خیالت بود،
و دیگر هیچ...
و سهم من؛
دلتنگی بزرگیست
که اندوهِ جهان را
از یادم میبَرد...
در حوالی هجدهسالگی،
دفتر خاطراتم را
در خیابانی
که از آن میگذشتی
ورق میزنم،
و آمدنت را
با سکوتی بهتزده،
کنار پیادهرو
به تماشا مینشینم...
نمیدانی!
حالِ کسی را
که سالها،
در ازدحامِ لحظههای تنهایی،
عشق را
در احتزار
زیسته است...
و هنوز؛
با تداعی آمدنِ
دخترکی
به روشنیِ آفتاب،
متوهمانه زندگی را
به خیالت میبازم.
کاوه غضنفری امرایی