آسمان پا در میانی کن؛ زمین بس تشنه است

آسمان پا در میانی کن؛ زمین بس تشنه است
بر لبان تشنه اش نقش هزاران دشنه است

بر تن تب دار او ابر محبت سایه کن
سر بنه بر شانه اش؛ دلجویی از همسایه کن

در دل شبها که نورت را از او کردی دریغ
تاسحر می گرید و تو بی خبر؛ کهنه رفیق !


کاین زمین غمها نشسته در دلش از روزگار
بهر تسکین دلش تو روز و شب یکسر ببار

گرم آغوشت برایش شعر لالایی بخوان
تا مگر در خواب بیند چهره ی خوب جهان

فروغ فرشیدفر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد