ای دل، به نقش شیشه چو افتاد چشم من

ای دل، به نقش شیشه چو افتاد چشم من
او رفت و سوخت، حسرت آن لحظه در زمن

گفتم به رنگ شیشه که جانم ز او پر است
گفتا که راه وصل نه اینجاست، ای غبن

دل را سپردم از نگهش، بی خبر به عشق
پنهان شدش ز دیده، و ماندش به جان من

نازش گذشت از نگهش، تا ز عمق من
چون ناله‌ ای ز عشق، نهان در دل سخن

مصطفی نجفی راد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.