گفتم ای گل، ز غمت جانم به لب آمد، بگو

گفتم ای گل، ز غمت جانم به لب آمد، بگو

از هوایت، آن چه سر شد، از چه گشتی بی‌خبر؟

هر چه بی تو شد، ز چشمم رفت و گویی خواب بود

یاد تو ماند و دگر، نیست غم، نه از تو، ای قمر!

باد پاییز و خزان، چون نالد از هجران یار

برگ دل، بر باد حسرت، رفت و شد، از وی چه خبر؟

دوشم آمد در گذر، آوا ز کوی آن دیار

رفت و پنهان گشت جانم، زین رفتگان، از وی چه خبر؟

آن حوالی، مصر بازار محبت بود و بس

یوسف چشمان تو گم شد، از آن لب، ای گهر!

خاک کوی خاطرات،قلب غبار گرفته

کوچ مرغان وفا، از یاد او، از وی چه خبر؟

بوی نرگس نیشابور، یاد ایام پدر

آن دیار آشنا گم شد، ز آن خانه چه خبر؟

فصل کوچ مرغابی از دشت زرین دمن

آن همه گندم آن همه دشت از آن صحرا چه خبر؟

آسمان روزگارم ابری و بارانیست

چشم بد دور از افق، از آفتاب تو چه خبر؟

مرغ اندیشه، قفس بشکست و دل، در صحرا زد

یاد آن کوچه، آن نگاه، آن خنده، او را چه خبر؟

ناگهان دیدم تو را، در انتهای کوچه های خیال

خنده‌ ی پیمان عشق، زود و بی ما، رفت مگر؟

یاد دل، زین خنده ها، زین دیدن رویت، چه شد؟

در گذرگاه وصال، ماندم و چشمم، خیره، بر در!

بازآ تا از این گذر، دل را به صحرا بسپریم

بی تو این صحرا سراب است، از تو ای جان از تو، چه خبر؟

سپند ابراهیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.