تو مثلِ شعرِ خاموشی درونِ سینه‌ام هستی

تو مثلِ شعرِ خاموشی درونِ سینه‌ام هستی
تو با این حالِ رویایی، تو با این ذوق همدستی
دلم از بی‌کرانِ تو سراسر غرقِ دریا شد
جهان با چشم‌های تو چه دلخواهانه زیبا شد
دلِ پر نورِ تو مرهم به روی زخمِ شب‌ها زد
هجومِ گرمِ آغوشت به قلب بی‌کسی‌ها زد
چه نقشِ تازه‌ای دادی به این شب‌های دلگیرم
که از مهتابِ چشمِ تو دمادم شعر می‌گیرم
خطوطِ چشمِ معصومِ تو تا باریک‌تر می‌شد
خدا از خنده‌های تو به من نزدیک‌تر می‌شد

من از واگیرِ تن‌سوزَت، غمم نابود و خنثی شد
جهانِ تلخ و مغمومم پر از خاکستری‌ها شد
هنوز از باغِ اشعارم برایت سیب می‌چینم
کنارِ بودنت خوابِ خوشِ پرواز می‌بینم
چه رویای دل‌انگیزی به قفلِ این قفس دادی
که پر شد شعرِ من از تو؛ پر از احساسِ آزادی

سجّاد تسلیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.