غروبِ جمعه‌ی پاییز بوده‌ام شاید

غروبِ جمعه‌ی پاییز بوده‌ام شاید
مترسکِ سرِ جالیز بوده‌ام شاید

شبیهِ مرو و نِشابور و بامیان، یا نه!
به بدشگونیِ چنگیز بوده‌ام شاید

خراب‌تر ز زرند و بم و بروجردم
وطن‌دریده، چو آن «چیز» بوده‌ام شاید


غزالِ عشق تو بودی، ولی شبی، تنها
پلنگِ وحشیِ خون‌ریز بوده‌ام شاید

امیدِ وصل خیالی و آرزو به تباهی
و صبرِ سرشده، لبریز بوده‌ام شاید

بیا، ستاره‌ی من، ماه من، شباهَنگم
گناه وسوسه‌انگیز بوده‌ام شاید

شروع قصه‌ی پاییز بوده‌ای اما
غروب جمعه‌ی پاییز بوده‌ام شاید


یونس صدیقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.