چه تلخی های بسیاری جهان آدمی دارد

چه تلخی های بسیاری جهان آدمی دارد
هَمی سر در گریبان است و درد مبهمی دارد

به شوق زندگی با عشق هر دم قصه می بافد
امیدش رفته و چشمان خیس و پر نمی دارد

به هرکس میرسد از نیمه ی لیوان پر گوید
خودش آواره است و خانه چون شهر بَمی دارد


تبسم می زند بر لب به شادی قصه می بافد
ولی از خنده اش پیداست در سینه غمی دارد

کمر خم‌کرده اما همچنان چون کوه پابرجاست
چنان بُن دارد و اصل و اساس محکمی دارد

اگر چه‌ بخت یارش نیست اما با همه قدرت
ادامه می دهد چونکه خدای اعظمی دارد

آرمان_طاهری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد