باران میبارد

باران میبارد
من با چتر یادگاری تو
امشب در باران
_ بر راهم .....!
با یاد تو و آن روزها
_ هنوز زنده ام .

خاطره روزهای سرد و بارانی
_ یاد گرمی دستان بسته تو
_ در بازوان شکسته من .
یاد عطر گیسوان تو
_ بر شانه های خسته من
یاد بخار دهانمان
_ در زیر سایبان
_ دکه کنار رود خانه
_ وقتیکه چای می نوشیدیم ....!
یاد صدای خسته تو
_ در گوشهای بسته من
_ در جنجال آرزوهای بی حساب تو .....!

چقدر باران کافی ست
_ ترا آفتابی کند .

امشب مرا:
شرشر باران و دلتنگی ناودان
بیشتر از همیشه
_ دلتنگ میکند .....!

چراغ های کم سوی
روی تیر
_ سایه های بلند رهگذران خسته
_ انعکاس سوسوی بی نور ِ
_ چراغ های بادی
_ بر سر در
_ قهوه خانه های نیمه باز ....!

بارانی ست
باد هم دست بر دار نیست .
و جای خالی تو را
در کنار قلبم
سرد و یخ زده فریاد میکشد .....!

دلم یک لیوان چای داغ میخواهد
با حضور تو در دکه کنار آن روزها .
در امتداد تر کش باران .
چقدر امشب تاریک و طولانی است
چقدر من از ما دورم .
چقدر این چتر بی حضور تو
تنهاست .......!

محمود رضا فقیه نصیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد