تا میان بستر غم مبتلا افتاده ام

تا میان بستر غم مبتلا افتاده ام
با دلم بیگانه و از خود جدا افتاده ام

زیر باران جدایی خالی از تعبیر عشق
قطره ی اشکم که از چشم دعا افتاده ام

گرد غم از گردش دوران به چشمانم نشست
آینه بودم دریغا از جلا افتاده ام

مرغ عشقم در قفس در حسرت یک همنفس
با امید لانه در دام بلا افتاده ام

بوته ی خوشبوی دشت رازقی بودم ولی
شاخه ی خشکی شدم  که زیر پا  افتاده ام

ای که دائم می زنی ساز مخالف با دلم
من که عمری بی صدا در انزوا افتاده ام

یکه و تنها درون خلوت و بی همنشین
آن غریبم که به  دور از آشنا افتاده ام


مینا مدیر صانعی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد