مدار این چراغ من، حدیثی از حیات است

مدار این چراغ من، حدیثی از حیات است
که هر جز آن به جایی، رهِ امید و ذات است
نخست، برق جاری، چو جان درون رگ‌ها
که بی‌وجودِ آن، دل ز تپش برات است
ولی نگردد این نور، عیان ز سیم و از برق
اگر نباشد آن کلید، که حکم اختفات است
اگر نبود دیودی، که سدّ راه گردد

دو سویه می‌رود برق، و این چه افتضاح است
مقاومت چو مردی‌ست، که پایدار مانده
که گر نبود، این نور بسی شتاب‌ را به ذات است
و آن خازن که هر دم، دهد توان تازه
به لحظه‌ای که باید، دلیل ارتباط است
چراغ هم که در آخر، نشان راهِ بیناست
همان که بی وجودش، جهان چه بی‌صفات است
کنون ببین که این نور، ز تار شب چه گیرد
که گر نباشد این راه، حیات بی‌حیات است

عطیه چک نژادیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد