بهار آمد، ولی در باغ، شَمیم یاس کمرنگ است

بهار آمد، ولی در باغ، شَمیم یاس کمرنگ است
صَبا بر لب شِکر خندد وَ رُخساران سیه رنگ است

نَهالان از غم دیروز، هنوز آرام می‌نالد
سحر، اما به گوش شب، نَوای صبح می‌خواند

که روزی از دل این درد، گُلی خوش رنگ می‌روید
که این شب‌های سرد ما، به صبحی گرم می‌پوید

نَسیم از شاخه‌های خشک، سرود سبز می‌سازد
سِپیده از دل شب‌ها، چراغ صبح می‌تابد

پس ای دل! صبر کن، آرام، که این تقدیرِ گُلزار است
زمستان رفتنی باشد، بهاران در تو بیدار است

امیر مهدی ترکمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد