آوای عشق در جان من هر لحظه نجوا میشود

آوای عشق در جان من هر لحظه نجوا میشود
شادی و خوشحالی دمی با عشق پیدا میشود
.
اسرارِ عاشق بودنم را کس نمیداند ولی
دمعی به عارض می چکد یکدم هویدا میشود
.
عشاق از روز ازل اندر پی درمان نبود
عاشق پی معشوقه اش حامی غم ها میشود
.
ایام بی گلگون او مهرش به خاموشی شده
شب های بی جانان چنان شب های یلدا میشود
.
بر خیل عشاقان شوی درمان نمی یابی دگر
مجنون بی لیلا شود، راهی صحرا میشود
.
عشق جرعه آبِ دلکشی که تشنگان را واجب است
از آنِ من اندر جهان آبی گوارا میشود
.
عشق با همه احوال خوش ویرانسرایت می کند
عشق حکم اعدامی که با عشاق امضا میشود
.
در رهروی عاشق شدن خود را ز خود گم کرده ام
مانَد به سریالی که با جانان ایفا میشود
.
ما ها بدون مهر و عشق زندان خود را گشته ایم
این خسته جانِ بی رمق با عشق گویا میشود
.
دودی ز موجِ جان من از عشق نالان گشته است
آتش هنوزم چامه اش تشبیهِ دریا میشود

امیرسام نامداری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد