باد را می‌خواهم

باد را می‌خواهم
تا برقصد مویت
در پهنای خیال منزوی خویش

باران می‌خواهم بسیار ..
تا بشوید قلبم را
خاطره یعنی
رفتن دخترک از کوچه تنهایی من
تو ای آشنای سرما
همدم فصل های بیقراری
و ییلاق تمام اشک های نوبرانه


سراب اینجا بیش از اندازه خویش
مرز های را جابه جا کرد
لبخند های تلخ اجباری
بهانه ایست برای رسیدن به پایان
و پایان ترینشان .


شهریار کاراندیش

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.