سرم
به تعداد ثانیه هایی
که ندیدمت
درد میکند .....
مُسکن
شوخی قشنگی است
آنجا که حقیقت
با خط دستان تو
بر سرم
آرامش را نقاشی میکند....
راستی
یادت باشد
درد را مقیاس نیست
اما
ندیدنت
مقیاس هر دردی را
معنا میکند ...
مهدی میرمیرانی
پنجره را باز کن
بگذار نسیم عاشقی بوزد
تا در کنار هم
چند جرعه شادی نوش کنیم
چه زیبا و دیدنی
طراوت خیسی آسمان
شوق باریدن چشمانت
صدای گرم و مهربان
پرندگان مهاجر را ببینم
چشم باز میکنم
تا در پی رسیدن
به آرزوهای خود
از پلکان انتهای کوچه تنهایی ام
به سوی آسمان بالا بروم
ترنم ابرهای مسافر
مرا بیاد عطر گل رز
شال تو می اندازد
تنهایی شب من
با حضور مستانه تو
صفا پیدا میکند
برایم آوازی بخوان
تا صدای بلبلان فصل بهار
گوشم را نوازش کند
باغبان را خبر کنید
تا شاخه غصه هایم را هرس کند
و با قطرات اشک شوقش
من را سیراب کند
بگذار در باغچه زندگیم
بذر عاشقی بکارم
تا فردا میوه محبت بچینم
دو سه روزی بیش نمانده
تا دفتر خاطرات من
خط خطی شود
و نقطه پایان
در کنار پایم گذاشته شود
حسین رسومی
خوشا روز فرخنده نوروز ما
چنان روز فرخنده نیست روز ما
همه شاد و خندان درین روز عید
که دلها پر از مهر و دور از کید
درین روز فرخنده اید بهار
شود باغ و بستان همه لاله زار
چو جمشید بنا کرد این روز را
به دلها فکند مهر نوروز را
سر عشق دارد همه عاشقان
درین روز فرخنده باستان
درین روز پر رونق کسب و کار
همه شکر گزارند به پرور دگار
چنان لطف کرده است یزدان ما
سراسر شده شاد این ایران ما
قاسم بهزادپور
سـر و سـامـان منو
سـاحل اَمن و
سایه و سُرمه و ســوی چشم و
سَــرسبزی هر ســال منی
الهام مطلق
تورامن چشم درراهم بهارم
طراوت ازتوگیرم سبز،وارم
نشاط،سرزندگی،ازنوشکفتن
نمادِ زندگی،عشق ،امیدی
تودرسِ عشق راازنونوشتی
پسِ روزِسیاه،نوش دارویی
تودردل کاشتی،بذرِ جوانی
جوانه،نوشدن،ازسرگرفتن
توبارش رابرایِ دل سپردن
صدایِ رعدوبرقت،تاک خوردن
توجانم راهمیشه سبزگردانی
به حالِ دلم همیشه بارانی
تومیشورانی اندوهِ دیروزم
امیدوانگیزه ای برای فردایم
بمان جانِ بهارم،روزیِ پاییز
جوانه،نوشدن رابهم آمیز
برایم یک نمادی،غنچه باران
پرازحالِ خوشِ سرسبزماندن
فهیمه جانی پور
برای زخمی خزان تو از بهار دم مزن
به لالههای واژگون ز بانگ سار دم مزن
برای خواب غنچه ها که خفته اند تا ابد
ز سوز لالایی باد و مهد خار دم مزن
برای نسل سوخته که می کِشد فراق عشق
نوید وصل را مده ز فال و یار دم مزن
برای چلچله بگو ز کوچ های ناتمام
ز مقصد و رهایی از بند و حصار دم مزن
برای ما که مانده ایم در خم کوچه های دل
ز جلوههای ماهتاب در شب تار دم مزن
ز رستخیر روزگار قیامت است حال ما
بر این پل صراط شک ز اعتبار دم مزن
به هفت سین حافظه چو ماهی قرمز تنگ
ز یاد ما رفته بهار ز نوبهار دم مزن
سارا اسمعیلی
ای دل عالم کباب دردمندان شما
می رسد روزی طبیب درد و درمان شما
از صبا دوشم دمادم این نوید آمد به گوش
صد هزاران نغمه خیزد از هزاران شما
چشم عالم باز بیند، در گلستان جهان
گونه گونش گل دمد، از ابر و باران شما
روزگاری آید اندر پیشتازان زمین
دیدهء ابنای دوران، جمله حیران شما
از گذار ماه و سالَم، این عجب نبود، رسد
عاقبت روزی به پایان این زمستان شما
دل قوی دار ای پسر، کاندر خراب آباد جور
می شود روزی عمارت کاخ ویران شما
گر به سر آمد چو رستم رخشت اندر روزگار
کی رود از خاطرم میدان و جولان شما
تا ابد اینسان نمی ماند مدار دور چرخ
بشکند بی شک حصار حصر و زندان شما
صد یقین دارم سروشا، باز بیند این جهان
پرچم آزادگی، بر بام و ایوان شما
سروش فارسیانی