نمی دانم چرا ؟!

نمی دانم چرا ؟!
اما
دلم
بعدِ تو
بار سنگین اش را
درسربالایی این همه تنهایی به دوش کشید
ودفترشعرم
در عبور سنگلاخ فاصله ها
قصه ای شد
که صدای نفس هایش
از گلوی متورم هر قلمی شنیده می شد

باقر_اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.