نکند چون که بیاید همه موهای سپیدم

نکند چون که بیاید همه موهای سپیدم
به نگاهی بَرِ او فاش کند هر چه کشیدم

به سیاهی شبی قرض دهم موی خودم را
که نبیند همه عمرم به رهش روز ندیدم

همه باید لب و دندان به سکوتی بسپارند
که کسی هیچ نگوید که نداند چه چشیدم

چه گذشت از سر من این دل و این جسم اسیرم
به کجا ها که رساندش به کجا ها که رسیدم

غم عالم به دلی خسته ز ایام جدایی
همه دانند که من غرق تمنای شدیدم

نکند گریه امانم ندهد تار ببینم
دم دیدار شود کور شوم من ز دو دیدم؟

دم دیدار رسد یار نیاید چه کنم من؟
چه کنم دل خوش و مسرور همین وعده وعیدم...

نفسی تازه کنم خنده به لب باز بیاید
که نفهمد همه جا را پی آن یار دویدم

قدمش تا که رسد شعر سرایم که بماند
که سر انجام کتابم ، به همین روی سفیدم

اگر آید که خوشا نقض سخن هم بکند باز
من عاشق به ابد سر خوش این عشق مزیدم


فاطمه محمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.