ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تازیانۀ آغاز بود و,
التیام جراحت نور
خاطرۀ مرغ سحر
در ذهن تمشکهای جنگلی
و کمی آنسوتر از خیال,
موج بود و ماسه و دریا
با اُپرای زندۀ راهبان
_ این عاشقان آیندۀ مسیح _
بر بلندای معبدی آشفته:
آه غیبگویان کاهن دلفی!
ندایتان را ببُرید
ما خود,
دهان به دهان اعوجاجیم!
و من,
که تدهین نمیشدم
در آب هیچ چشمه و رودی,
هرچند
لباس مقدسّم پوشانده,
و هزار پااَفزار ایمان
به پای دلم بسته بودند ...
بمِ آواز تکخوانِ محراب
تا زیرِ نردبان حاجت
بالایم برده بود
بلکه
به چاه خلوص بیفتم
اما در آن هرچه بالاتر,
جز تنورۀ تاریکی نبود
و پیامبری تسخیر شده
که در محل تلاقی سه پرتگاه
نیایش پریشانش میکردند
ش!
در گاهِ انتخاب
میان مقصد و رویا
از خواب همۀ خدایان
ستاره ی نسیان میگذشت
و طالع حضور من برایشان
به تازیانۀ آغاز
تأویل میشد.
فریبا نوری