دوستت دارم

دوستت دارم

آنقدر که دیگر

چیزی از عشق نمی ماند

دوستت دارم

تا همیشه ای که

پروانه ها منقرض شده

گل ها به خاطره می روند

دوستت دارم

آنسان که بعد از ما

ماه می میرد

پنجره ها نابینا شده

باران به پایان می رسد

و ما در ابدییتی بی پایان

در هم ممتد می شویم

و عشق را

به جاودانگی

پیوند می زنیم

پرویز صادقی

تهوع

می‌دانم. می‌دانم که دیگر هرگز به چیزی
یا کسی برخورد نخواهم کرد که احساس تندی را
در من به وجود آورد.
می‌دانی، شروع به دوست داشتن کسی کردن،
اقدام مهمی است.
باید نیرو، کنجکاوی، کوری داشت.
حتی لحظه‌ای هست، در آغاز،
که باید از پرتگاهی پایین پرید:
اگر کسی بهش فکر کند، این کار را نخواهد کرد.
می‌دانم که من دیگر هیچ‌وقت نخواهم پرید...

ترسم ای دلنشین دیرینه

ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود

آرزومند را غمِ جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود ... .


هوشنگ_ابتهاج

من همه چیز دارم،

من همه چیز دارم،
ولی دوری او این همه را زایل می‌کند.
من همه چیز دارم
ولی بی وجود او این همه هیچ می‌شود.

کوهسارانِ مرا پر کن،

‌کوهسارانِ مرا پر کن،
ای طنینِ فراموشی!
نفرین به زیبایی -آبِ تاریکِ خروشان-
که هستِ مرا فروپیچید و برد!
تو ناگهان زیبا هستی.
اندامت گردابی است.

موجِ تو اقلیمِ مرا گرفت.
تو را یافتم، آسمان‌ها را پی بردم
تو را یافتم، درها را گشودم،
شاخه‌ها را خواندم
افتاده باد آن برگ که به آهنگ‌ِ وزش‌هایت نلرزد!
مژگانِ تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی: شیره‌ی گل به گردش درآمد.
بیدار شدی: جهان سَر برداشت، جوی از جای جهید.
به راه افتادی: سیمِ جاده غرقِ نوا شد.
در کفِ توست رشته‌ی دگرگونی.
از بیمِ زیبایی می‌گریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفته‌ای!
یادت جهان را پُر غم می‌کند،
و فراموشی کیمیاست...
در غم گداختم، ای بزرگ! ای تابان!
سرِ بَرزَن،
شب‌ زیست را در هم ریز،
ستاره‌ی دیگرِ خاک!
جلوه‌ای، ای برون از دید!
از بی‌کرانِ تو می‌ترسم،
ای دوست! موجِ نوازشی...
+سهراب سپهری

دوستم داشته باش،

دوستم داشته باش
جوری که دیگر
آرزویی
در دلم باقی نماند...


حمید_رها

آمده‌ام با عطش سال‌ها...

آمده‌ام با عطش سال‌ها...
تا تو کمی «عشق» بنوشانی‌ام...

محمد_علی_بهمنی

مراقب باشید که

مراقب باشید که تریبون زندگیتون رو دست چه کسی می دهید.
به جای صدای بلندتر به نداهای درست گوش بسپارید.
به تصمیمات هیجانیتون اجازه فکر کردن بدین.