| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دوستت دارم
آنقدر که دیگر
چیزی از عشق نمی ماند
دوستت دارم
تا همیشه ای که
پروانه ها منقرض شده
گل ها به خاطره می روند
دوستت دارم
آنسان که بعد از ما
ماه می میرد
پنجره ها نابینا شده
باران به پایان می رسد
و ما در ابدییتی بی پایان
در هم ممتد می شویم
و عشق را
به جاودانگی
پیوند می زنیم
پرویز صادقی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود
آرزومند را غمِ جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود ... .
هوشنگ_ابتهاج
کوهسارانِ مرا پر کن،
ای طنینِ فراموشی!
نفرین به زیبایی -آبِ تاریکِ خروشان-
که هستِ مرا فروپیچید و برد!
تو ناگهان زیبا هستی.
اندامت گردابی است.
موجِ تو اقلیمِ مرا گرفت.
تو را یافتم، آسمانها را پی بردم
تو را یافتم، درها را گشودم،
شاخهها را خواندم
افتاده باد آن برگ که به آهنگِ وزشهایت نلرزد!
مژگانِ تو لرزید: رویا در هم شد.
تپیدی: شیرهی گل به گردش درآمد.
بیدار شدی: جهان سَر برداشت، جوی از جای جهید.
به راه افتادی: سیمِ جاده غرقِ نوا شد.
در کفِ توست رشتهی دگرگونی.
از بیمِ زیبایی میگریزم، و چه بیهوده: فضا را گرفتهای!
یادت جهان را پُر غم میکند،
و فراموشی کیمیاست...
در غم گداختم، ای بزرگ! ای تابان!
سرِ بَرزَن،
شب زیست را در هم ریز،
ستارهی دیگرِ خاک!
جلوهای، ای برون از دید!
از بیکرانِ تو میترسم،
ای دوست! موجِ نوازشی...
+سهراب سپهری
آمدهام با عطش سالها...
تا تو کمی «عشق» بنوشانیام...
محمد_علی_بهمنی