مردی به نام اوه

دوست داشتن یک نفر ، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست .
اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن .
هرروز صبح ازاینکه میبینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی.
بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده میشن .
چوبها از بعضی قسمتها پوسیده می شن.
و میفهمی که عشقت به اون خونه بخاطر کمالش نیست ؛
بلکه بخاطر عیب و نقص هاشه.
تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد میگیری .
یاد میگیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده ، کلید توی قفل گیر نکنه،
یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه .
اینا رازهای کوچیکی هستن که
خونه رو مال خود آدم میکنن.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.