ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نم بارانی زد
برگ زردی افتاد
عابری تند دوید
گربهای در کوچه
از نفهمی لِه شد
به همین آسانی
برگ زردی افتاد
گربهای ، دیگر نیست.
محمد مهدی شکیبایی
میشمارم شب را ؛
گاه و بیگاه نسیمی شاید،
بنوازد سر برگی را گُنگ؛
در سکوتی که تمامش مرگ است.
...نفسم میگیرد،
از فراوانی خشم،
از صداهای غریب،
از نگاهی که کمی مانده به صبح،
بیخبر میمیرد.
من پر از فریادم
و پر از دلتنگی ...
دانههایم همه یاًس
خاک باغم همه ترس
در بهاری که هوا در آن نیست،
جز نهالی خونین، چه به باغم روئید؟
چه به یادم آمد
جز همین تاریکی؟
یا صدای نفسی هر لحظه، ویرانتر
رو به یک خاموشی.
....من دگر دورم ، دور
در همین نزدیکی.
محمد مهدی شکیبایی