اگر خلوت کنی این سینه ام را
نشان دولت دیرینه ام را
بری بیرون ز دل مهر خودت را
ببینی دولت بی کینه ام را
سیاوش دریابار
چون که دریا بلبلی بود به منقارش هوس
جامه بدرید که این جامه هزار اسرار داشت
سیاوش دریابار
گفته ام با باد زلفت وعده ام میعاد بود
حالیا جان آمده با جام می دلشاد بود
هرچه در راهت روم سنگ رهش بر یاد بود
صد هزار سنگ رهش بر گام ما فریاد بود
سیاوش دریابار
یاران که همه خانه خرابم دانند
دیوانه خم مست شرابم دانند
پیغام برید که دریاست که مرد
آن هم نفسی که باده دستم دانند
سیاوش دریابار
یک زن آوازه خوانم
این را تو میخواهی بگی
مگر آوازه خوان
جرم است
که ترس از یک لقمه نان
زباش را
کلامش را
در هم کشیده
بگذار بخواند
که نفس زندگی
در گلویش
بسیار دارد
و
درد زندگی
بر جان سپار
سیاوش دریابار
بیا که می مستانم آرزوست
بیا که سرو بستانم آرزوست
بیا که این باغ اسیر جغدند
بیا که بلبل گلستانم ارزوست
سیاوش دریابار
خواستم گریه کنم اما نشد
خواستم ناله کنم اما نشد.
خواستم ابر شوم باران پنهانی
تا که بوسه شوق کنم اما نشد
گفت بعد تو چشم گشا یم سر کویش
چشم بستم تا ز غمت ناله کنم اما نشد
حسن یوسف در دل زلیخا گشت پدید
همچو یوسف تا سحر ناله کنم اما نشد
گفت همچون منصور مهدور شد
من با انا لحق یادت کنم اما نشد
ساقیا باده بده تا که مست گردم
مست دیده در دیده کنم اما نشد
دریا اینهمه گفتی نشد پس کی شود
گفت گر که رب خواهد کنم اما نشد
سیاوش دریابار
سلام
دردانه من
سلام
یک دانه من
سلام
ترانه من
سلام
عشق جاودانه من
به تمنای صبح لطیف
که آغازگر روشنایی و تباهی کننده تیرگی است
این روز زیبا را
به شما که
نوید بخش یک زندگی زیبا و خوب هستید
تبریک و شادباش میگویم
و بدان که همیشه و در همه حال
در فکر من زنده و تابنده خواهی ماند
صبح شما به خیری و نیکی
سیاوش دریابار
گفت اصغر
با اشاره
یک عطش دریا
یک دریا نگاه
آه
از مظلومیتت
آه
آه
.....
گفت اصغر
با تلظی
آب را کن بهانه
تا که آغوش پدر گردد گاهواره
آه
از مظلومیتت
آه
آه
.....
گفت اصغر
با گلوی پاره پاره
یک جهان سرباز داری
داد بر ما این اشاره
آه
از مظلومیتت
آه
آه
....
گفت اصغر
با گوشواره
عرش میلرزد
زود بگذر
چون عاشق سینه پاره
آه
از مظلومیتت
آه
آه
....
گفت اصغر
بر دوش پدر
دیدم بر دست پدر
یک جهان عشق
یک دنیا ستاره
آه
از مظلومیتت
آه
آه
....
گفت اصغر
دیدم یک مسلمان
گوشه دنجی نشسته
میکند بر ما نظاره
آه
بر مظلومیتت
آه
آه
....
سیاوش دریابار
.....اشک بر حسین......
پدرم
دستمال سفیدش را
در کاسه مسی
شست.....
آب کاسه را
پایه گلهای خانه
می ریخت
پرسیدم
این چه رازی ست،...
با اشک جواب میداد
راز نیست
تطهیر گناه مسلمین
با اشک بر
حسین است
با اشک بر
حسین است
سیاوش دریابار