هان بین چه کرده ای،

هان بین چه کرده ای،
به خصم،
که حتی ز بعد مرگ،
دست از سر استخوانت نمی کشد،
و چون،
کرکسان زشت،
به روز وداع مردمان با پیکرت،
در آسمان...
زوزه می کشد...

هان بین چه بوده ای،
که عدو،
ز ایمان و عشق تو،
چنان مار زخم خورده،
به خود درد می کشد

تو زنده ای و
به تاریخ «رهنما»،

مرده است،
آنکه،
می کشد او
کودکان، ... زنان...

راهت چراغ
رهروان
طریق باد!

یادت چون تیغ،
بر دل دشمن،
نشسته باد!

نامت چو «عشق»،
همچو «بهار»،
زمزمه ی روزگار باد!

مردی...
مقابل نام تو،
«تعظیم» می کند....


حسین جباری

به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است

به صبح، آنچه دهد نور، چشم های تو است
به باغ، آنچه دهد شور، خنده های تو است

اگر برآمده هر صبح، آفتاب بلند
یقین  به کسب تلألؤ ز جلوه‌های تو است

از آن شِکر که به هر خنده ات برون ریزد،
هزار جان به فدایت که خون‌بهای تو است

به کوچه، نیمه‌ی شب، پیرِ می فروش سرود،
حدیث درد دل هر که در هوای تو است:

گناه مردن من پای تیغ غمزه‌ی توست
وگر که زنده، به آن شوق بوسه های تو است

اگر زچشمه ی شعرم شراب می جوشد،
ز جانم ی است که در پیچش صدای تو است


سپارمت به خدا، بس تو راست حسن و جمال
فدای عشق تو پیمان ، که هم سزای تو است

حسین جباری