زمان از من رمید و من شکستم،

زمان از من رمید و من شکستم،
توان در من نماند و دل نبستم.
به هر کویی رسیدم، دور ماندم،
ز بس بارِ غمی بر دل ببستم.
خموشی در زبانم خانه کرده،
غزل در گوشه‌ای افسانه کرده.
مگر این حرفِ ناگفته کجا رفت؟
که شعرم در درونم تار بسته.
قدم‌ها با خموشی هم‌صداتر،
دل از واژه پُر است و بی‌تاب‌تر.
زبان مُهرِ سکوتش را نمی‌زد،
تنِ من خسته ترو بی‌تاب‌تر.
بگو ای یار، با من چه گویی؟
که این دل، غرقِ خون اینجا نشسته‌.
مگر دستِ نوازش چاره سازد،
که این روح از جهانِ خود گسسته.


مریم نقی پور خانه سر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد