سکوت

سکوت
چادرش را در ذهنم
پَهن می کند؛

چراغی کم سو را روشن
و اندوه را
به دمی شیپور می کشد؛

ذهن من، ماقبل تاریخ
ایستاده است،
بر سنگ صبوری
نقش کسی را میزند؛

سکوت برای آرامش غریزه
مرا دوباره و دوباره،
شکار میکند؛

من غرق این سکوتم
یا که من خود،
باعث این درد تاریخی ام؟.


علیرضا پورکریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.