ساقی ما، گره از زلف یار باز نکرد

ساقی ما، گره از زلف یار باز نکرد بر زخم سینه ز مداوا دستی دراز نکرد
در آتش بی مهری او جگر بسوخت دریغ پنهان شد و به دیدن ما بر گ و ساز نکرد
او را اشارت و پیام و انابه ،افاقه نشد بهرش جان سپرده و او یکدم نیاز نکرد
بارها مرا، کعبه آمال خود نام برده بود یکدم به سوی کعبه دل قصد نماز نکرد
ما را، امیدنسیمی وزیدن ز کوی تو رخ را نهان نموده و یک لحظه ناز نکرد
هرگز نشد میسرم کجا سکنی گزیده بود یک راه بلد مرا مطلع از این راز نکرد
مردیم تشنه لب،تا که ببینیم روی یار
قفلی به درب سینه نهاده بود و باز نکرد


محمد ابوالفضلی قمصری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.