می کنم دل را به نامت ،چون خریدارم ترا

می کنم دل را به نامت ،چون خریدارم ترا
همچو فرزندی جدا از دایه ، می بارم ترا
مانده در خم‌های ابرویت دلم از غصه ها
خوشه چینی می کنم جانا ، به دست آرم ترا
قفل درهای زمین و آسمان در دست تست
روز و شب با دیده ات ،مشغول پیکارم ترا
از ازل از دست چشمانت خماری می کشم
بر در میخانه ها جاکرده ، میخوارم ترا

مانده زخمی بر دلم، از خنجر ا بروی تو
در اتاق چشم تو رنجور و بیمارم ترا
گر چه از دست غمت در سینه دارم غصه ها
می ، حرامم باد اگر یک لحظه آزارم ترا
مانده اند درحسرت چشمان تو معشوقه ها
در قدمهای بهارت ،بوته ی خارم ترا
گر چه با ما هم در افتادی تو محبوبم ،ولی
می پرستم تا قیامت ،دوست می دارم ترا

نادر خدابنده لویی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.