وقت سحر زد به سرم .سر بزنم به کوی دوست

وقت سحر زد به سرم .سر بزنم به کوی دوست
چنگ زنم به چنگه پیچ گلاب موی دوست

راه جهاد بسته نیست. تا که بشویی به خون
جان ندهی جان من .نیست طلب
گوی دوست


نرگس شهلای دوست. فتنه به عالم
زده
چشم گشایی عزیز. بنگری ابروی دوست

چرخ زنان نعره کشان.کعبه فشان با
گلاب
میروم و میدوم.به هر کجا سوی دوست

روشنی چشم من.خاک رهت توتیاست
دیده کنم فدای .چشم که هندوی دوست

مسعود پوررنجبر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.