دست‌هایم

دست‌هایم
بزرگ‌تر از لحظه،
گوش‌هایم
وسیع‌تر از سکوت
چاه‌هایی تاریک
که خاموشی را فرو می‌برند.

و من
میان این اغراق‌ها
ایستاده‌ام،
در جستجوی حقیقتی
کوچک‌تر از خویش.

درختی در کنج حیاط،
با ریشه‌های برهنه،
توانی دارد
که از گفتار من فراتر است.

و پنجره‌های گشوده
چون دهانی گرسنه،
هر سخن را می‌بلعند
و جهان را خاموش می‌کنند.

می‌شنوم صداهای خاموش را
در آسمان شب،
در بیابانی بی‌انتها
که حتی باد
نام خویش را گم می‌کند.

و حقیقت
ستاره‌ای لرزان،
کم‌نور،
در پهنای کیهان،
حقیقتی به کوچکی دانه‌ی شن،
که نه این‌جاست
نه آن‌جا،
و تنها در لرزش قلبم
چون سایه‌ای گذرا
می‌ایستد.


دکتر محمد گروکان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.