ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
اگر آن خدا بگوید، که تو حوای گناهی
و در این بهار جانم، تو همان خزان راهی
و اگر به من بگویی، که مرا فنا بخواهی
و نه نیمی که دو نیمت، بود سرشار تباهی
و ببلعی همه نوری که خود آن چاله سیاهی
دل بگوید که دروغ است و تو بر دلم پناهی
بدهی نور به قلبم که تو آن نور نگاهی
تو همان تاج جهانی که رود بر سر شاهی
کنند آرزو که جان را به فدا دهند سپاهی
اگر حتی بفریبی، دهد عالم این گواهی
نرود مهر تو از دل، نکنم ترک تباهی
به امید مصر عزیزم، که شدم یوسف چاهی
نکنم عیب که تنها، به دل شبم تو ماهی
علی انتظاری میبدی