اگر آن ترکِ زیبا رو دمی آهنگِ غم سازد

اگر آن ترکِ زیبا رو دمی آهنگِ غم سازد
جهان را با غمِ چشمش به رنگِ محشر اندازد

ز چشمش باده‌ی مستی، ز نازش فتنه‌ی دوران
که دل را بی خود از خود کرده و با ناز می سازد

ندانَد حکم مستی را ، چه باشد در مسلمانی
مدام این شیخِ مومن را ، سبویش مبتلا سازد

ز یک ابرو دو صد فتنه ، ز مژگان صد هزار آتش
که هر زخمی ز چشمانش، گمانِ مرهم اندازد

لبش تفسیرِ عشق است و نگاهش قبله‌ی معنی
در آن محرابِ ربانی ، روان از تن جدا سازد

چو خندد، باغِ رضوان را شکوفان گوهر افشاند
چو نازد، عرش اعلا را به خاکِ عشق بنوازد

مگر خورشیدِ عالم‌تاب، زان رخسار وام آرد
و ماه از چشمِ زیبایش طلسمی شب‌نما سازد

اشارت گر کند، جان را ز بندِ خاک برگیرد
هزاران واژه برخیزد، اگر دستی به ما سازد

دلم گم گشته در چشمش، ندانم کی رها گردم
که با یک خنده ی شیرین، مرا دیوانه تر سازد


سامان مقالی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.