| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
اگر آن ترکِ زیبا رو دمی آهنگِ غم سازد
جهان را با غمِ چشمش به رنگِ محشر اندازد
ز چشمش بادهی مستی، ز نازش فتنهی دوران
که دل را بی خود از خود کرده و با ناز می سازد
ندانَد حکم مستی را ، چه باشد در مسلمانی
مدام این شیخِ مومن را ، سبویش مبتلا سازد
ز یک ابرو دو صد فتنه ، ز مژگان صد هزار آتش
که هر زخمی ز چشمانش، گمانِ مرهم اندازد
لبش تفسیرِ عشق است و نگاهش قبلهی معنی
در آن محرابِ ربانی ، روان از تن جدا سازد
چو خندد، باغِ رضوان را شکوفان گوهر افشاند
چو نازد، عرش اعلا را به خاکِ عشق بنوازد
مگر خورشیدِ عالمتاب، زان رخسار وام آرد
و ماه از چشمِ زیبایش طلسمی شبنما سازد
اشارت گر کند، جان را ز بندِ خاک برگیرد
هزاران واژه برخیزد، اگر دستی به ما سازد
دلم گم گشته در چشمش، ندانم کی رها گردم
که با یک خنده ی شیرین، مرا دیوانه تر سازد
سامان مقالی