کو مشتری دنیای خود را میفروشم

کو مشتری دنیای خود را میفروشم
این سهم اندک را ز فردا میفروشم
چوب حراجی میزنم بر جسم دنیا
بر مشتری نقد یکجا میفروشم

کو مشتری من آرمان بسیار دارم
تخفیف دارد آرزوها میفروشم
من از جوانی ها وصالی در خیالات
از کودکی دارا و سارا میفروشم


کو مشتری من در بساطم قلب دارم
یک قلب عاشق... یکه... تنها میفروشم
در دکه دل عقده هایی نیز دارم
سربسته مثل یک معما میفروشم

کو مشتری من وعده های پوچ واهی
دارم به قد ریگ صحرا میفروشم
در خط مژگان موج زد اشک دو دیده
آن اشک مثل موج دریا میفروشم


احمد صحرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد