تا روی به من کردی و افتاد نگاهی

تا روی به من کردی و افتاد نگاهی
دل طالب آن شد که کند با تو‌ گناهی

لبخند زدی بند دلم پاره شد ، ای وای
جز کنج لب و سینه ی تو نیست پناهی

معشوقه ی زیبای من از جنس اهورا
در جزر و‌ مد افتاده دلم ، بس که تو ماهی

در خویش نگنجم اگر از خویش نرانی
کافی است که لبخند زنی گاه به گاهی

دور از نظرت هستم و در کنج همین شهر
کارم شده اندوه و خورم حسرت و آهی

محمد عسگری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.