تودردِ مبهمِ تلخی کشیدن را،چه میدانی؟

تودردِ مبهمِ تلخی کشیدن را،چه میدانی؟
شبانه،تا درِ ساقی رسیدن را چه میدانی؟
منم ،تنها ترین ماه. در میانِ آسمانِ شب.
دراوجِ خواستن ها، دل بریدن را چه میدانی؟
به سختی مملو از دردِ خماری ها،در آن سرما،
از این کوچه به آن کوچه خزیدن را،چه میدانی؟
درِ باغِ بهشت باز است، ولی اما...!!
از این باغِ بزرگ،دزدانه چیدن را چه میدانی؟
برای هر دروغت از سرِ اجبار،

از این شاخه به آن شاخه پریدن را چه میدانی؟
میانِ قاضیانِ پیرِ خود راضی
درون خود به تنهایی تنیدن را،چه میدانی؟
تمامت را طلب کرد ساق ات،باید بگویی چشم.
به هر مثقال،ویرانی خریدن را چه میدانی...

فرزانه فرحزاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد